جدول جو
جدول جو

معنی ناپدیدار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناپدیدار شدن
(صِ لَ دَ)
غیب شدن. غایب شدن. گم شدن. نامرئی شدن: در آن بیابان بی پایان ناپدیدار شد. (سندبادنامه ص 144).
و ز آنجا چون پری شد ناپدیدار
رسیدندآن پریرویان پری وار.
نظامی.
دگر ره ز شه ناپدیدار شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدیدار شدن
تصویر پدیدار شدن
نمایان شدن، ظاهر شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(صِ لَ / لِ دَ)
غیبت. پنهان شدن. مخفی شدن. غیب شدن: امیر چون نامه بخواند سجده کرده پس برخاست و بر قلعت برفت و از چشم ناپیدا شد. (تاریخ بیهقی). و بروی آب همی شد تا از دیدار مردم ناپیدا شد. (منتخب قابوسنامه ص 32). چون صبح صادق از مطلع آفاق شارق گشت اعلام خورشید پیدا آمد و رایات تیر و ناهید ناپیدا شد. (سندبادنامه ص 41).
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی.
، معدوم شدن. انهدام. تباه شدن. از بین رفتن. نیست ونابود شدن. محو شدن:
نرگس و گل را که ناپیدا شوند از جور دی
عدل فروردین نگر تا چون همی پیدا کند.
ناصرخسرو.
، غرق شدن. پوشیده شدن. فرورفتن: چندان خلق در مسجد کشتند که میان خون ناپیدا شدند. (مجمل التواریخ).
خرم آن حیوان که او آنجا شود
اشتر اندر سبزه ناپیدا شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ / یِ کَ دَ)
ناپدید گشتن. پنهان گشتن. (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن. مخفی شدن. نهان شدن:
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
خاقانی.
و اعلام ظلام در افق باختر ناپدید شد. (سندبادنامه ص 328). و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد. (سندبادنامه ص 304).
- ناپدیدشدن خورشید، غروب کردن. افول:
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
فردوسی.
چنین تا شب تیره سر برکشید
درخشنده خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
چو لشکر بنزد دهستان رسید
چنان بد که خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
هر آینه که چوخورشید ناپدید شود
سیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان.
فرخی.
- ناپدید شدن راه، محو شدن آثار راه. کور شدن جاده.
، فرو رفتن. غرق شدن:
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو پوشید شد در زمین ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
فردوسی.
و چندانکه بیشتر نیرو میکرد فروترمیرفت تا ناپدید شد. (فارسنامه ص 82)، غایب شدن. (ناظم الاطباء). غیب شدن. ناپیدا شدن:
بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان ز او شود ناپدید.
فردوسی.
بخورد و ز بالین او برپرید
همانگه ز دیدار شد ناپدید.
فردوسی.
و ارقیت و جملۀ پریان در هوا ناپدید شدند. (اسکندرنامۀ خطی). و تخت سلیمان را برداشت و به هوا برد و از چشم خلق ناپدید شد. (قصص الانبیاء ص 175). بعداز آن فرشته ناپدید شد. (قصص ص 59). پس قابیل آن سنگ را برداشت و به تعلیم ابلیس سر هابیل را بکوفت و بکشت و ابلیس ناپدید شد. (قصص ص 26). آن اسب جفته ای بر سینۀ او (یزدگرد) زد و او را بر جای بکشت و اسب ناپدید شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 74). بزهد و علم مشغول گشت و ناپدید شد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام.
نظامی.
مدتی گشت ناپدید از ما
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
نظامی.
، مفقود شدن. گم شدن. (ناظم الاطباء). زایل شدن. از بین رفتن. تباه شدن:
گنه کار چون روی بیژن بدید
خرد شد ز مغزش همه ناپدید.
فردوسی.
بیامد به پیش سیاوش رسید
جوانمردی و شرم شد ناپدید.
فردوسی.
ندانم که بر تو چه خواهد رسید
که اندر دلت شد خرد ناپدید.
فردوسی.
چو فرزند و داماد راکشته دید
ز مغز و دلش رای شد ناپدید.
فردوسی.
نکردی تمتع نخوردی نبید
کزین هر دو گردد خرد ناپدید.
نظامی.
، له شدن. فرومالیده شدن. تباه شدن:
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید.
فردوسی.
، نابود شدن. (ناظم الاطباء)، اندثار. اندراس. (منتهی الارب) .نیست شدن. معدوم شدن. فنا شدن. فانی شدن. محو شدن. اضمحلال. زهوق. از بین رفتن:
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
شد آن آرزو از دلش ناپدید.
فردوسی.
که یزدان شما را بدان آفرید
که رنج وبدیها شود ناپدید.
فردوسی.
ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید.
فردوسی.
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه باغ و بوستان.
منوچهری.
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
ز آن بی تن و سرند که اندر تن و سرند.
ناصرخسرو.
ریاحین ز بستان شود ناپدید
نجوید در باغ را کس کلید.
نظامی.
در ایام عجم به قم کاریزهای بسیار بوده اند و خراب شده اند و فرود آمده و آثار آن ناپدید شده. (تاریخ قم ص 41)، تعفی. (منتهی الارب). پوشیده شدن. مستور شدن. از چشم پوشیده و پنهان شدن:
همه کشور از برف شد ناپدید
به یک هفته کس روز روشن ندید.
فردوسی.
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین شد از آن خیمه ها ناپدید.
فردوسی.
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر
شده زر همه ناپدید از گهر.
فردوسی.
کس از جنگجویان گیتی ندید
که از کشتگان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
- از چیزی ناپدید شدن، بترک آن گفتن:
انوشه کسی که بزرگی ندید
نبایدش از تخت شد ناپدید.
فردوسی.
- ناپدید شدن سر به ننگ و از ننگ، غرق ننگ شدن. ننگین شدن. بدنام شدن:
بشد تازیان تا به خلخ رسید
به ننگ ازکیان سر شده ناپدید.
فردوسی.
به ننگ اندرون سر شود ناپدید
به رزم کروخان بباید کشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ فِ رِ دَ)
معدوم کردن. نیست کردن. افناء. از بین بردن. محو و نیست و نابودن کردن:
کرازاد و پرورد دارد نیاز
کشد پس کند ناپدیدار باز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدیدار شدن
تصویر پدیدار شدن
نمایان گشتن ظاهر شدن پدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدیدارشدن
تصویر ناپدیدارشدن
غایب شدن ناپدید گشتن: (خرگوراز چشم شاهزاده ناپدیدارشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
مخفی و پنهان و ناپیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدیدارکردن
تصویر ناپدیدارکردن
غایب کردن ناپدید کردن، معدوم کردن نیست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
يختفي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
Disappearing, Disappear, Disappearance, Vanish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
disparaître, disparition, disparaissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
зникати , зникнення , зникаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
消失 , 消失的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
desaparecer, desaparecimento, desaparecendo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
desaparecer, desaparición, desapareciendo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
غائب ہونا , غائب ہونا , غائب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
หายไป , การหายไป , หายไป , หายไป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
menghilang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
להיעלם , היעלמות , נֶעֶלֵם , להיעלם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
消える , 消失 , 消えている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
kutoweka, kupotea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
verdwijnen, verdwijning, verdwijnend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
사라지다 , 실종 , 사라지는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
kaybolmak, kaybolma, kaybolan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
হারিয়ে যাওয়া , অদৃশ্য হওয়া , অদৃশ্য , অদৃশ্য হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
znikać, zniknięcie, znikający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
scomparire, scomparsa, scomparso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
исчезать , исчезновение , исчезающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
verschwinden, Verschwinden, verschwindend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
गायब होना , गायब
دیکشنری فارسی به هندی